کد مطلب:151494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

یاران وفاپیشه
امام حسین - علیه السلام - مصمم بود كه به سوی عراق بیرون شود؛ نه مشكلات و

موانعی كه بر سر راه بود او را بازگردانید؛ و نه احتمالاتی كه در كار می رفت او را دلسرد ساخت؛ حتی آنچه در چشم انداز سیاسی آن روز عیان می نمود، یعنی سختگیری و خشونت حكومت اموی و رویگردان نبودنش از هرگونه مخالفت - ولو از میان بردن او -، و نیز خیانت اهل كوفه و شانه تهی كردنشان از یاری امام - علیه السلام - نیز عزم او را سست نكرد. بلكه وظیفه ی الهی واجب بر امام، او را به پیش می راند؛ چرا كه او امام امت بود و قیام برای لبیك گفتن به ندای امت، بخاطر اتمام حجت آشكار، بر او واجب بود. هركس شنیده بود كه نیای او، پیامبر، از كربلا سخن می گوید، یا هركس كه پیامبر خدا، و پدر حسین، یعنی علی، را دیده بود كه تربت او را می بویند، در دست می گیرند، بریكدیگر عرضه می دارند و به ودیعت می سپارند، از آن سرنوشت غیبی كه خود او از آن آگاهی داشت، آگاه می بود! این سرنوشت بود كه امام حسین - علیه السلام - را به پیش می برد. و اما كسانی كه در حركت امام حسین - علیه السلام - با آن حضرت بودند: امام - علیه السلام - با یك «سپاه» همراه بود كه هرگاه از او پرسش می نمودند، بدان اشارت می فرمود و آن را پیش می كشید... این سپاه همانا توده ی نامه ها و دعوتهای مكتوبی بود كه كسانی كه واگویه گر نظر عموم مردم بودند، یعنی رؤسا و بزرگان شهر، از كوفه به سوی آن حضرت روانه ساخته بودند. امام - علیه السلام - این انبوه نوشته ها و نامه ها را یك «سپاه» می شمرد كه آن حضرت را به حركت برمی انگیزد و همراهی می كند. هرگاه این انبوه را بر پرسندگان


و بدبینان، و حتی ناصحان، عرضه می داشت، خاموش می شدند و گرد پاسخ گفتن نمی گشتند! استناد به این خرمن عظیم عهدنامه های مردمان - كه در میان ایشان جمعی از رهبران و خداوندگاران قول مقبول هم بودند -، از اعتماد بر سپاهیانی بسیجیده و حاضر مانند آنان - البته اگر حضور می داشتند! -، آسان تر نبود. چه همانگونه كه در مورد اشخاص حاضر، احتمال خیانت و دست برداشتن از یاری و همكاری وجود دارد، در مورد صاحبان نامه ها و عهدهای مكتوب هم چنین احتمالی می رود؛ و چه بسا قوی تر و سریع تر باشد! شگفت است كار كسانی كه این برخوردها و موضع گیریها را از زاویه ی مظاهر موجود می نگرند و امور پیش بینی نشده را از محاسباتشان حذف می كنند و می خواهند حركت و خروج امام را بر این بنیاد به محاسبه بنشینند كه: «امام عاقبت امر را می داند، بلكه بناگزیر از همه چیز به طور غیبی آگاه است؛ پس چگونه او كه

به همه ی رخدادهای آینده آگاه است، در این مسیر گام برمی دارد؟!» [1] .

شگفتی از اینجاست كه اگر امام حسین - علیه السلام - مطابق آنچه از غیب می دانست رفتار می كرد، همه ی شنوندگان اخبار و خوانندگان تاریخ از او خرده می گرفتند كه دعوت امتی را كه اظهار دوستی او می كنند و در این باب هزاران نامه و عهدنامه به واسطه ی امناء و رؤسای قوم به او رسانیده اند، به استناد احتمال خیانت و تنها گذاشتن كه نشانه های آن تنها برحسب پیشینه و اخلاق این جماعت قابل تخمین است، و با تكیه بر غیبی كه بسیاری از مردمان همروزگار و سپسین او بدان ایمان نداشته اند و جز گروهی از پیروانش آن را در حق او مسلم نگرفته اند، وانهاده است.


اگر امام حسین - علیه السلام - به سخن ناصحانی كه سفارش می كردند بیرون نرود، گردن می نهاد، از كسانی اطاعت كرده بود كه اطاعتشان بر او واجب نبود، و یاری كردن كسانی را كه یاریشان بر او واجب بود، وانهاده بود. علاوه بر این گردن نهادن به سخن این نصیحتگران اندكشمار، از پذیرفتاری در برابر هزاران تن از عموم ملت كه مصرانه از او دعوت می كردند و اظهار طاعت و دوستی می نمودند، لازم تر نبود. پیش و پس از همه ی اینها نیز، وظیفه ی الهی بود كه او را به سوی عهده دار شدن كار امت پیش می راند و برنامه ی وی را ترسیم می نمود؛ چه، تمام شدن حجت با وجود شخص یاریگر، انگیزه ی نخستین و بنیادین امام بود برای اقدام، و عقب ننشستن براساس احتمالات سیاسی و پیش بینی های ظاهری. امام - علیه السلام - در همه ی سخنان و تصریحاتی كه به قصد ابلاغ حجت، خاموش ساختن مخالفان، و روشن كردن راه پیش روی بی خبران و ستمدیدگان، اظهار می فرمود، بدین معنا - یعنی: تمام شدن حجت - اشارت می نمود. [2] .

و اما در ظاهر امر: امام - علیه السلام - در میان «مردمانی اندكشمار» بود و این بخاطر هدفی كه امام به جانب آن حركت می فرمود، موجب نگرانی می شد:

[262 و 265] زهیر بن شداد اسدی - از اهل ثعلبیه [3] كه حسین (علیه السلام) در راه شهادت بر آنجا گذر كرد - گفت: ای پسر دخت رسول خدا! تو را در میان مردمانی اندكشمار می بینم؛ بر تو بیمناكم! آن حضرت با تازیانه ای كه در دست داشت - بدین گونه - اشارت


كرد و بر جامه دانی كه پشت سر داشت زد و گت: «این پر از نامه است»؛ «اینها نامه های بزرگان اهل آن شهر است»! یاران حسین - علیه السلام - چندان قلیل بودند كه تاریخ، ایشان را با برشمردن نام و قبیله و بزرگان ایشان در شمار آورده است. از بنی هاشم شماری شناسا با او بودند؛ چنان كه در حدیث آمده:

[ص 204] حسین به مدینه پیغام فرستاد؛ از فرزندان عبدالمطلب همان كسانی كه با او كوچیدند به سویش آمدند و اینان نوزده مرد بودند و زنان و كودكانی از برادرانش، و دخترانش، و زنانشان. [4] .

حدیث دیگر درباره ی هاشمیانی كه با آن حضرت - علیه السلام - به شهادت رسیدند، می گوید:

[284] شانزده مرد از اهل بیت حسین با او كشته شدند. [5] .

و حسین - علیه السلام - خود هفدهمین است؛ و كسانی كه از میدان كارزار زنده بیرون آمدند، دو تن هستند؛ یكی: علی زین العابدین، و دیگری: حسن مثنی [6] ؛ این دو تن در حالی كه اندك رقمی داشتند و مجروح شده بودند از میدان كارزار بیرون آورده شدند [7] و سپس با دیگر اسیران گرفتار گردیدند. شمار اجمالی كسانی كه با امام در كربلا «حاضر آمدند»، در حدیث چنین آمده است:

[ص 205] پس، در میان اهل بیت خویش، و شصت پیر از اهل كوفه،


به سوی عراق بیرون شد. [8] .

در برخی منابع ویژه، ذكر كسانی كه «با حسین در كربلاء حاضر آمدند» آمده است و شمارشان اندكی از صد می گذرد. اما كسانی كه با او «كشته شدند» بدقت شمارش شده اند و نامهاشان در كتب نسب ثبت گردیده است. [9] .

مشهور آنست كه مجموع كسانی كه «با او كشته شدند»، 72 شهیداند. [10] .

و اما چگونگی حال یاران حسین: افزون بر چشم و چراغ امت، یعنی اهل بیت، یاران امام حسین - علیه السلام - نمودار همه ی طبقات و گروههای برجسته در جامعه ی آن روز بودند. انس بن حارث بن نبیه اسدی كوفی، از صحابه ی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - در میان ایشان بود. او همان كسی است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - روایت كرده كه فرمود:

[283] این پسرم - یعنی حسین - در سرزمینی كه «كربلاء» می خوانندش، كشته می شود؛ هركدام از شما آن زمانه و موقعیت را دریابد، باید یاری اش كند! گفته اند كه: انس بن حارث به كربلا رفت و در آنجا با حسین كشته شد.


ولی حدیث پیامبر و خبردادنش را از كشته شدن این فرزند در كربلا، تنها این صحابی بزرگوار نشنیده بود. پس دیگر صحابیانی كه در زمان كارزار كربلا می زیستند، كجا بودند؟! چرا در كربلا حاضر نشدند و فرزند پیامبر را یاری نرسانیدند؟! وجود همین شمار اندك از صحابه ی بزرگوار در كارزار كربلا، بسنده بود تا نمودار نسل صحابیانی باشد - كه بخاطر صحابت با رسول خدا - نزد مردم ارج و احترام داشتند. با حضور ایشان حجت تمام شده بود؛ چون اینان نمودار استمرار عینی سنت و حدیث و امر پیامبر - - صلی الله علیه و آله و سلم -، در كنار حسین - علیه السلام -، بودند. از اصحاب امام امیرالمؤمنین علی - علیه السلام -، عمار بن ابی سلامة بن عبدالله الهمدانی دالانی، و جز او، كه دیده بودند علی در این سرزمین با ندای طنین افكن «ای اباعبدالله! بشكیب» با حسین همدلی و همراهی می كند، همراه حسین - علیه السلام - بودند. اینان با حضور خود، نمودار وجود علی - علیه السلام - و فریادها و تشجیعهای او در حق حسین و اصحابش بودند. گروهی هم در كارزار كربلاء، به هواداری از حسین - علیه السلام - حضور داشتند كه لختی پیشتر از دشمنان او بودند؛ مانند حر بن یزید ریاحی. در میان اینان بودند كسانی كه بیشترین كینه و دشمنی را نسبت به امام - علیه السلام در دل داشتند و از خوارج حكمیت گرا محسوب می شدند، ولی وقتی حق را از او شنیدند، و مظلومیتش را دیدند، و باطل گرائی و سندگلی و درازدستی دشمنان او را مشاهده كردند، به سوی او رفتند و از او پشتیبانی كردند. حتی گروهی كمشمار در سپاه حسین - علیه السلام - بودند كه مردمانی ناشناس اند و تنها اخبار كربلا ایشان را به حركت درآورده بوده است؛ اخباری كه به ایشان می رسید، در خردهاشان كارگر می افتاد، و سرانجام ایشان را به چكادهای شهادت، و آنگاه جاودانگی، رسانید.


[269] عربان بن هیثم گفت: پدرم به بادیه می رفت و نزدیك همانجا كه كارزار حسین در آن رخ داد فرود می آمد. ما هرگاه به بادیه می رفتیم مردی از بنی اسد را آنجا می دیدیم. پدرم به او گفت: می بینم كه همواره اینجائی؟ گفت: خبر یافته ام كه حسین اینجا كشته می شود؛ پس به اینجا می آیم، باشد كه به او بازخورم و با او كشته شوم! راوی گوید: هنگامی كه حسین كشته شد، پدرم گفت: بروید تا ببینیم آیا آن مرد اسدی در شمار كشته شدگان است؟

به میدان كارزار درآمدیم و گشتیم؛ آن مرد اسدی هم كشته شده بود! [11] .

اگر سپاه كوفه عهدشكنی كرد و نامه ها و نوشته ها و وعده هایش را به ریشخند گرفت، در مقابل، اصحاب حسین - علیه السلام - برغم اندكشماریشان، دلپذیرترین مثال وفاداری و جان نثاری را عرضه كردند و در دلیری و شجاعت و بیباكی از سپاه كوفه پیش و بیش بودند. امام حسین - علیه السلام - نیز در سخنان و خطبه هایش در «روز عاشوراء» رفتار و ایستار عظیم ایشان را ستود. ایشان چنین رفتار و ایستاری را، از روی بصیرت ژرف و آگاهی و علم الیقین به سرانجام كار، پیشه كردند، و این كه جان خود را نثار سرورشان، امام حسین - علیه السلام -، كردند، برای تاریخ، عین الیقین، و برای نسلها، ضرب المثل شد. ابن عساكر نمونه ای را درباره ی محمدبن بشیر حضرمی كه ملازم حسین بود و با او در كربلا حضور داشت، آورده است:

[200] وقتی به او خبر رسید كه پسرش در مرز ری [12] اسیر شده است، گفت: هم او و هم جانم را در راه خدا می دهم (و اجر آن را از خدا توقع


می دارم). نه دوست داشتم كه اسیر شود و نه آنكه پس از او زنده بمانم. حسین سخن او را شنید؛ به او گفت: «خدایت رحمت كناد! بیعتم را از گردنت برداشتم؛ برو و برای آزادی پسرت بكوش!» گفت: زنده زنده خوراك درنگان شوم، اگر از تو جدا گردم! پس حسین به او گفت: این جامه های برد [13] را به پسرت بده تا برای وجه آزادی برادرش به كار برد. آنگاه پنج جامه به او داد كه هزار دینار بها داشت. [14] .

واژه ها از وصف ایستار و رفتار اینان قاصراند؛ ذهن آدمی هم نمی تواند محبت و اخلاص قلبی ایشان را نسبت به امامشان تصویر كند؛ تنها می توانیم سخنان خودشان را بازگو كنیم! با این جانهای بزرگ، خردهای رسیده ی بالیده، و دلهای سرشار از ولاء، و آكنده از اخلاص و علم الیقین به ایستار و سرانجام، و مملو از دلیری و بی پروائی و شجاعت كم نظیر و ثبات بر طریق بود، كه حسین - علیه السلام - به كارزار سرنوشت ساز خویش در كربلا درآمد.



[1] به نظر مؤلف محترم: اين اشخاص ميان آگاهي از فرجام كار و اقدام به عمل منافات مي بينند و نمي توانند دريابند امام - عليه السلام - با آنكه از شهادت خود آگاه است و اخبار غيبي ناظر به آن را شنيده و دانسته، با اينهمه براي اتمام حجت و انجام وظيفه و خنثي كردن نقشه هاي شوم بني اميه به جانب كوفه مي رود و از مرگ سرخ استقبال مي كند. مؤلف مي گويد كه اين نحوه ي داوري اين اشخاص و منافات و ملازمه اي كه به ميان مي آورند، شگفتي زاست.

[2] درباره ي علم امامان - عليهم السلام - به غيب و اعتراض برخي بر كردار ايشان - بدين عنوان كه خود را به هلاكت افكندن است -، در مقالتي درازدامن - كه در فصلنامه «تراثنا» (شماره ي 37) به چاپ رسيده است - بتفصيل سخن گفته ايم.

[3] ثعلبية از منازل راه مكه به كوفه است، پس از خزيميه و پيش از شقوق نگر: معجم البلدان ياقوت، 78 / 2. از براي برخي سخنان حضرت سيدالشهداء - عليه السلام - در اين منزل، نگر: سخنان حسين بن علي - عليهماالسلام - از مدينه تا كربلاء، محمدصادق نجمي، چ: 8، صص 92 - 87..

[4] مختصر تاريخ دمشق اين منظور (143 / 7).

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (148 / 7).

[6] مراد از حسن مثني، حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام -، يعني فرزند امام مجتبي - عليه السلام - كه داماد عم خويش، سيدالشداء - عليه السلام -، نيز بوده، است كه در كارزار عاشوراء شركت كرد و مجروح شد ولي به شهادت نرسيد. درباره ي وي، نگر: يوم الطف، صص 170 - 168؛ و....

[7] درباره ي اين دو تن در متن فعل «ارتثا» به كار رفته و «ارتث» يعني: جنگيد و در كارزار مجروح شد، از اين رو - در حالي كه رمقي داشت - او را از كارزار بدر آوردند.

[8] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (143 / 7).

[9] از جمله ي آنها، كتاب «تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام من اهله و اولاده و شيعته» از «فضيل بن زبير بن درهم اسدي رسان كوفي»ي راوي است كه از اصحاب امام باقر - عليه السلام - بوده است؛ و من آن را تحقيق و تصحيح كرده و در فصلنامه ي «تراثنا» (شماره ي 1406 / 2 ه. ق) كه در قم انتشار مي يابد - منتشر ساخته ام. همچنين در آن به بازنگري و استدراك پرداخته و مقدمه ي فراخ دامنه اي بر آن نوشته ام؛ و - زين رو - از خداوند براي نشر دوباره اش توفيق مي جويم. درباره ي «ياران» امام حسين - عليه السلام - كه با آن حضرت در كربلاء بوده اند، كتابهائي ويژه هست كه از مشهورترينشان «ابصار العين في انصار الحسين عليه السلام»، نوشته ي شيخ محمد سماوي، است.

[10] اسد الغابه اي ابن اثير (22 / 2).

[11] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (145 / 7).

[12] «ري» در روزگاران دور ناحيتي بس وسيع تر از امروز بود و از سرزمينهاي اصلي مركز ايران به شمار مي رفت.

[13] «برد»، پارچه ي پشمي دراز و ستبري است كه روزها براي پوشاندن بدن و شبها غالبا به عنوان جامه ي خواب به كار مي رفته و ظاهرا در روزگاران گذشته همواره مخطط (خط دار، راه راه) بافته مي شده است. نگر: فرهنگ البسه ي مسلمانان، ص 57.

[14] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (130 - 129 / 7).